رمان – روز سرد
نویسنده – مرجان جانی
ژانر – عاشقانه
به سایه های پشت پنجره خیره بودم..
دو سال پیش من اونجا زندگی میکردم و الان… ادمایی جدید.
با زندگی و داستان جدید.
دوساله تقریبا هر روز از جلوی این خونه رد میشم و منتظر به پنجره خیره میشم تا پرده اتاق کنار بره و صورتش رو ببینم.
ولی نیست…
اون رفته.
و منو اینجا جا گذاشته…کنار این همه خاطره.
کنار این همه ادمی که به دیدن منِ تنها عادت ندارن…
میدونم دیگه بر نمیگرده….. میدونم خیلی ازم دوره.
ولی هر بار که دستمو رو قلبم میزارم سرجاشه.
نگار باز عین ادمایی که سرود ملی میخونن زل زده به روبه روت سینه ستبر کردی دست رو سینه رفتی تو فکر.
چند بار پلک زدم و برگشتم سمتش دستم رو از رو قلبم برداشتم و گفتم سرود ملی؟؟
نگار اره دیگه… اونایی که میخونن اینجوری وایمیستن…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.