سر به روی شانهها – هانری تروایا
تین چمدان را توی هال گذاشت، در اتاق غذاخوری را باز کرد و گفت یک سوپ سرد برایت سرهم بندی کرده ام. ماریون گفت متشکرم عزیزم. اما گرسنه نیستم. تازه توی رستوران قطار غذا خوردم. مقابل آینه ی ورودی، کلاه و دستکش هایش را درآورد و گره موهایش را باز کرد. خستگی دلنشینی چهره اش را فرا گرفته بود. امّا خوشحال و موفق به نظر می رسید. دست هایش را برای رفع خستگی به جلو دراز کرد و گفت هیچ جا مثل خانه ی خود آدم نمی شود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.