فرقهی اساسینها ۳ – الیور باودن
کشتیِ باشکوه بر پهنهی دریا میغرید؛ بر بادبانهای انباشته از بادش موج میافتاد. چندین روز با خشکی فاصله داشت، سینهی دریا را به مقصد شهری عظیم در باختر میشکافت و حامل محمولهای پرارزش بود یک مرد؛ مردی که خدمه او را به نام “استاد” میشناختند.
حال میان آنها، تنها در قسمت جلوی عرشهی کشتی ایستاده و باشلقش را پایین انداخته بود تا پاشش آب دریا بر صورتش تازیانه بزند و با صورتِ قرار گرفته در معرض باد، از آن آب بچشد. روزی یک مرتبه چنین میکرد. از کابینش بیرون میآمد تا عرشه را بپیماید، نقطهای انتخاب میکرد تا از آن به دریا چشم بدوزد و بعد…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.